موهایم را شانه میکردم. باد خنکی از پنجرهی اتاق مادرم میآمد و نظم شانه کردنم را بهم میریخت. شانهشدهشان را به مادرم نشان دادم. لباس دیگری در ماشین لباسشویی چپاند و گفت مثل فرشتهها شدهام. یا یک پری دریایی.
و به این فکر افتادم که شاید واقعا در زندگی قبلیام یک پری دریایی بودهام که یک خروار موی آبی دارد. شاید به همین خاطر است که اصرار میکنم رنگ موی آبی از مشکی بیشتر به من میآید.
موهایم را هر روز با چنگالی که یکی از شما توی اقیانوس ما رها کردهبود شانه میکردم، پشت سر اسبهای دریایی شنا میکردم و عروسهای دریایی من را نمیسوزاندند.
ولی نه، من پری دریایی زشتی بودم که از آرزو برآورده کردن هیچ ندانستم. تنها مثل یک کشتیچسب به تخته سنگی چسبیدهبودم و آژانس اخلاقی ماهیها را مدیریت میکردم. بههرحال! یکی از شرایط کاری پری جادویی بودن، زیباییست.
پ.ن: این پست تا پنج مهر ، آخرین پست این وبلاگ خواهد بود. برویم دستی به سر و روی زندگی انسانگونهمان بکشیم هوم؟
پ.ن۲: پذیرای "تو میتونی، رفیق" های شما هستم.
درباره این سایت