سایت‌ها و لینک‌های مختلف را باز می‌کنم و می‌بندم. از ساعت‌هایی که خوشم می‌آید شات می‌گیرم تا م انتخاب کنیم. حواسم هست که از دویست هزار تومان بیشتر نشود و به این فکر می‌کنم که هنوز دلم ساعت خاکستری رنگ کت را می‌خواهد. به اینکه هنوز تصویر ساعتی که پشت شیشه دیدم و حلقه‌های شفاف آبی داشت را دوست دارم.
اوضاع طوری شده که به‌جای "پرطرفدار ترین" باید فیلتر "ارزان ترین" انتخاب کنیم و به‌جای چیزی که دوست داریم، دنبال مشابهش باشیم.
این وضع مملکت ناراحتم می‌کند. اما وسط همه‌ی این ناراحتی‌ها همین که مادرم حواسش هست برایم ساعت بخرد، همین که سلیقه‌ام را می‌داند و وقتی به خواهرم می‌گفتم ساعت بند حصیری دوست دارم؛ به حرفمان گوش می‌داده و حالا می‌خواهد برایم ساعت بند حصیری بخرد، یک دنیا خوشحالم می‌کند.
خوشحالی‌اش جنس عجیبی دارد. مثل وقتی که تخمه‌ی جدیدی برمیداری و می‌بینی بدون پوسته، شور و سالم است. همین‌قدر هیجان‌انگیز، ولی پیش‌پا افتاده.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها